لیلی گفت: بس است. دیگر، بس است و از قصه بیرون آمد.
مجنون دور خودش می چرخید. مجنون لیلی را نمی دید رفتنش را هم.
لیلی گفت: کاش مجنون این همه خودخواه نبود. کاش لیلی را می دید.
خدا گفت: لیلی بمان، قصه بی لیلی را کسی نخواهد خواند.
لیلی گفت: این قصه نیست. پایان ندارد. حکایت است. حکایت چرخیدن.
خدا گفت: مثل حکایت زمین، مثل حکایت ماه. لیلی، بچرخ.
لیلی گفت: کاش مجنون چرخیدنم را می دید. مثل زمین که چرخیدن ماه را می بیند.
خدا گفت: چرخیدنت را من تماشا می کنم. لیلی، بچرخ.
لیلی چرخید، چرخید و چرخید و چرخید.
+ لیل (شب) و لیلی هر دو از یک ریشه اند. فقط گفتم بدونید. بیشتر نه می فهمم و نه می تونم توضیح بدهم. اصرار هم نکنید! والا بلد نیستم!!
+ متن از خانم عرفان نظر آهاری است.
لیلی ,حکایت ,مجنون ,چرخید ,بچرخ لیلی ,لیلی، بچرخ منبع
درباره این سایت